، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

دومین روزعشق باعشق زندگیم

سلام عشق من امروزروزعشقه ,ولی نه فقط مخصوص عشاق .... امروزروزکسانیست که به زندگیمون گرمی وعشق میدن ,کسانیکه باحضوروتداعیشون قلبمون باشدت بیشتری می تپه ...مثل وجودزیبای تو,مثل وجود گرم ومحبت آمیز همسرم ومثل سایه سبز وتماشایی پدرومادرعزیزم مطمئنا هرروزمیتونه روزعشق وسپاسگذاری ازخداباشه ,برای بودنشون ......من دراین روززیبا صورت قشنگ وزیبای تورا ,شانه های بامحبت همسرم ودستهای گرم ومهربان پدرومادرم روباافتخاربوسه خواهم زد وبرایتان همیشه سلامتی وشادابی وبودن درکنارخودم راآرزوخواهم کرد.                                    ...
25 بهمن 1393

بیست ودوماهگی آتریساجون

دخترم  دوست دارم بدانی : انسان غرق که می شودقطعا می میرد .....چه دردریا .....چه دررویا .....چه درگناه  پروردگارامارالحظه ای به حال خودرهایمان مکن .... دخترم  دوست دارم بدانی : آنهایی که به بیداری خداونداعتماددارند,راحتترمی خوابند.قبل ازخواب دیگران راببخش تاقبل ازاینکه ازخواب بیدارشوی خداوندتورابخشیده باشد. دخترم درهمه حال شکرگزارخداوندمهربان باش وبایدگفت: خدایا!به آنچه که داده ای تشکر!به آنچه که نداده ای تفکر!به آنچه که گرفته ای تذکر!که داده ات نعمت !نداده ات حکمت!وگرفته ات عبرت است . سلام عشقم .خوبی وسلامتی خداروشکر.... برات بگم ازاین چندروزی که به سرعت برق وبادگذشت وچه درکنارهم ...
20 بهمن 1393

این روزهای آتریساجون

  خداجونم سلام .آتریساجونم سلام. خداجونم مرسی که امروزم بیدارشدیم وداریم درکنارعزیزانم زندگی میکنیم.خداجونم مرسی که امروزم ,روزم روبا نگاه وحضورگرم همسرم ,خنده ی فرزندم ودعای خیرپدرومادرم برام به یادگارمیزاری ... خداجونم مرسی که همیشه هوای اتفاقات کوچیک وبزرگ رو,که نفس توسینه ام حبس می شه رو,برای دخترم داری , من اون موقع فقط میتونم بگم خدایا شکرت ,خدایارحم کردی .... خداجونم مرسی که که امروزم سرحالیم ,سالمیم ,خندانیم وامیدوار....اینها همه ازکرم توست , خداجونم یه خواهش .... مثل همیشه که ماحواسمون به تونیست اما هوامونوداری امروزم هوامون روداشته باش ,برای خودم وعزیزانم سلامتی وسربلندی عطاکن ویادمون بده عاشق باشیم &...
14 بهمن 1393

مهمونی درمهمونی

سلام عزیزم.این روزاخوبی .خوشی ,سلامتی (الحمدااله) یه چندهفته ای میشه که خاله سپیده (یکی ازدوستان خوبم)ازاهوازبادخترگلش باران جون اومدن کاشان ,مادوستام که دنبال یه همچین بهانه هایی برای دورهم جمع شدن هستیم.هرهفته بادوستام دورهم جمع شدیم وهم به ماخیلی خوش گذشته هم به شما.... ازاونجایی که بچه ها روخیلی دوست داری تویه همچین جمعایی من یه کم اذیت میشم .چون شما دوست داری همش به بچه هاچسبیده باشی وبغلشون کنی ومحکم بچلونیشون.... باران جون که تازه پنج ماهشه وخیلی برای بغل کردنش کوچولویی ,ازنظرتوهم اون مثل یه عروسکه ودرست مثل عروسکات باهاش رفتارمیکنی ....وای بابغل کردنش من بیچاره میشم تااونوازلای دست وپات بیرونش بکشم...... ...
1 بهمن 1393
1